**
مسعوداصغرنژادبلوچی
*
همه ی چیزهای اصل و اصیل مشتری های خودش را به شکل مادام العمر دارد. این روزگار و مردمانش به علت های زیادی دچار پدیده تاریخ مصرف گرایی شده اند. دیگر انگار لازم نیست یک خاطره ابدی و ازلی در ذهن نقش بگیرد و نقش ببندد. در همین راستا در شعر و شاعری نیز چنین اتفاق هایی رخ داده است. منتها یک اتفاق همیشه در ایران زمین رخ داده است و می دهد و آن این است که پس از گذار و گذر از فراز و فرودها یک مرتبه بدون هیچ گونه پیش فرض یک مرتبه ذهن می رود به قرن های گذشته و باز می گردد به اکنون. از نظری دیگر نیز حال و حوصله انسان امروز با تحولات ثانیه از غرب تا شرق اصلاً از لحاظ مذاقی جور نیست. مردمان کلافه ای که از زمین و زمان در حال بازخوردهای منفی می باشند دیگر توانایی گزینش و انتخاب را ندارند. هر آن چه گفته اند خوب است میب گویندخوب است و حال و حوصله تحلیل را ندارد در برابر تبلیغات سرتعظیم فرود آورده و می پذیرند. فقط بگذرد و بگذارند که آن ها را در ذیل و زیر فشارهای عصبی قرار ندهد وابقی مباحث و مسائل مهم نیست.
سال های گذشته در چندین و چند دهه پیشتر شب های یلدا به شاهنامه خوانی و شعرخوانی و فال حافظ می گذشت و حتا برخی همچنان با خلوص نیت و عشق همین کار را انجام می دهند اما دقیق نمی دانند که چه می خوانند و چه می خواهند. در برابر این شیفتگان ادب و شعر هم هستند که در ذیل شاهرچه های تازه به دوران رسیده خط بطلان می کشند بر همه ی ادبیات گذشته. کتاب های شعر به شکل و شیوه قارچ با بازخورد صاعقه وار زمان و زبان پیدا می شود و پس از باران و بارش نقد و نظر به فراموشی سپرده می شود. دیگر مثل گذشته برای سرودن و شعر گفتن لازم نیست که بدانی و بفهمی.یعنی هر چه کم اطلاع تر باشی، کنار شومینه ی خیال و خلوت تصمیم گرفته می شود که مشکلات بیلوژیک به عنوان دغدغه های جانی جهانی نسخه بشود و به خورد خلق خدا بدهند.
دیگر شاعر با شرف مردم کار ندارد برایش خاک و آب و آداب و آیین مهم نیست.فقط یک لحظه صدای کف زدن و دف زدن و فیگورهای جین جنگولک کافی ست.
شاعر دیگر نگران نیست که مثلاً مخاطبی که به او پناه آورده است در خلوت خود چه می گذرد و روزگار را چگونه می گذراند. این ها گوشه ای است از بلبشوی ادبی امروز که در ذیل پازل و پارتی دارند ثروت ادبی را به تاراج ندانم کاری ها و سهل انگاری ها می کشانند.
شاعر هم دم دردها و درک های مردم است. شاعر حق ندارد تنهایی یکی دیگر را با کمبودهای خودش جبران کند
شعر فقط یک وسیله برلی تخلیه روانی نیست.اصلا مگر می توان روانی که پر است از منفی بافی ها و منفی کاری ها را تخلیه کرد؟ شاعر به واسطه درک و دریافت بیشتر قصد ندارد که خودش را به دیگران تحمیل کند او م خواهد با در نظر گرفتن تدبیر د شکل و شیوه کلمه و خیال ترمیم کند روح شکاف خورده و زحمی از نامردای ها رایا می خواههد انتقال بدهد به دیگران که از این راه و روش می توان به ائت و تعالی دست یازید وگرنه در حال و حالت عادی آدم به اندازه کافی به هم ریخته است.
بعضی شعرها و کارها را هر چند بار ه می خوانیم نی فهمیم که قرار است چه بشنویمقصد و قرض شاعر پیست و گیست؟این گونه آثار به چه دردی می خورد؟ از دیر و دور ادیات تا نزدیک ترین زمان و زمانه به دقیقه ی:
آدم هرچی میخونه نمیفهمه شاعرش چی میخواسته چی میگه
آن آثاری که در تاریخ ادبیات مانده اند و عام وخاص را به خد مشغول نموده است مباحث و مسائلی ست که در ترمیم و تدبیر دردها و درک ها به رشته تحریر رآمده اند
اصلا منطقی هم نیست که هر کسی به خودش اجازه بدهد و بگوید من شاعرم. مگر در هر دهه چند تا شاعر مورد نیاز جامعه می باشد؟ از سپیده دم تارخ ادبیات تا افول قول های عجیب و غریب ادبیات فارسی در هر بازه تاریخی نهایتا به تعداد انگشتان دست شاعر داریم این خوب است و طبیعی اما مگر می شود ما مثلا 40 هزار نفر کتاب خوان داشته باشی و 50 هزارتا شاعر؟ یک جای کار ایراد دارد.یا این که هر روز و هفته ککتاب چاپ کرد و به زور هدیه و نقد و جلسه و سر و صدا آن را میان خود شعرا تقسیم نمود و بعد اسم خود را گذاشت شاعر؟
به سادگی می توان دریافت که این تهی شدگی و تو خالی بودن را مشاهده نمود.داستان را از هیچ جا نمی شود مورد بررسی قرار داد.از هر طرف که بروی جز وحشتت نیافزود است. هر شاعر بنا به موقعیت زانی و مکانی دست به سرایش می زند مثلا منوچهری در مدح سلطان بن بهمان نیم بندی سیصد بیت می سرود یسی درهم صله می گرفت یا نیما برای یفتن فرز و فرودهای شعر خویش دست به منظومه سرایی می زند و یا حسن قلی با صد من مثنوی که هر کدام به دلیلی در ادبیات مانده است و مردم هم سراغ آن ها می روند و می خوانند از منظومه های جن و پری و شیر و شکر که همه و همه در شب های گرم خانواده و خوانش همدم و همدرک مردم بوده است و خواهد بود فرق دارد با طولانی سروده های شاعران جوان که به ضرب و زور فضای مجازی بیشتر از آن که خوانده بشوند رانده می شوند چیزی از آب در نیامده است و نمی آید. حال این پرسش به ذهن خطور می کند که چه باید کرد؟
آدم حسابی های تاریخ ادبیات همه حرف در دل داشتند و فکری در سر که مثلاً جهان را از منظر خودشان معنی کنند راهی به بی راهه ی هستی بیابند، ناگفته نماند که بودند یک مشت مافنگی صله بگیر که هی قصیده پشت قصیده برای رضای دل سلطان کشک الچین فرفره ی قندپز می سرودند و بعضی ها هم به ضرب زور سفینه و جنگ و بیاض انده است از آن ها باید گذشت و ماهم بگذریم. گفتیم که شاعر باید همدم و همدرک مردم باشد، شعر جوان و شاعر جوان باید خود را برای چنین جایگاهی آماده بسازد، کم خوانی مثل کم خونی آدم را کم رنگ می کند. من معتقدم خیلی از شاعره ها و شاعرهای ما ضعف های بنیانی و بنیادی دارند که لااقل ب سرودن حالشان بهتر نمی شود و مردم ما هم که خود به معنای درست کلمه منتقدینی هستند در طول زمان هر گز از منظر ضعف خوششان نیامده است و به ذهن نمی سپارد چنین چیزهایی را. آدم بزرگ های تاریخ و یا شاعر های بزرگ ایران بیشتر از آن که شعر بلد باشند شرافت داشتند. می گویند خیام هفتاد تا یا هفده تا رباعی بیشتر ندارد اما ببینید چگونه به ب زرش می نویسند و حافظ که لطف سخنش ا قرآن تا ایران زبان زد خاص و عام است و از این دست هستند معاصرینی که مردم آن ها را به هر طریق و ترتیب پذیفته اند باید با خوانش و خوندن این ها ابتدا مذاج ادبیات را خوب نمود سپس مذاق به دست آرد بعد نشست و با مردم و با درد مردم وشادی مردم هراه شد بعد به مقتضای تاریخ و تدبیر دست به سرودن زد
هیچ کس را به خاطر نسرودن به باد نقد یا استهزا نمی گیند اما اگر درست شد درت سروده شد همه چیز درست می شود اصلاً تنها درست است که دُر است و درست.
شاعر باید راست بگوید سر راست باشد با خودش با عقیده اش، راست بگویی راست مس شنوی ابتدا به سکن ناممکن به نظر می رسد اما بعد همه خوششان می آید.تا حالا دقت کرده اید چرا آدم ها از خودشان عکس میگیرند و یا تو آینه خودشان را ورنداز میکنند؟ راستی را می بینند، همین که هستند را می بیند و با آن کنار می آیند و یا دست به کاری می زنند تا غصه برآید مردم از خودشان خوششان می آید. راستی به معنای عینیت به آدم اصالت می بخشد هر آنچه می بینی همانی. در جستن آنی آنی را مردم می فهمند.تصویر همان است که هستبا تصور فرق دارد. حالا تو خودت را هرچه قدر جلوی آینه کج و راست کنی چیزی جز آن چه می بینی نیست. شعر هم همین است. شاعر همین است.
نمیشود یک چیز تقلبی داد دست مردم.
قاصد روزان ابری کی می رسد باران....
با نوشتن نفس می کشم